وقتی "یغما گلرویی" هم "دلواپس" میشود!!
و اینک بشنوید از "یغما گلرویی" شاعری ضد انقلاب ولی ایرانی:
(پست یغما گلرویی در صفحه فیسبوکش در مورد توافق لوزان و جشن گرفتن بیجا)
"لایک کردن عکسی آپلود نشده"
تحریم بد است، اَختگیِ اجتماعی و سیاسی و حتا فرهنگی با خود میاورد. به قول لورکای بزرگ "جهانِ گرسنه قادر به اندیشیدن نخواهد بود". .
در این حرفی نیست که اتمام - یا کم شدن- تحریم ها به خودی خود اتفاق مبارکی ست اما نه تا وقتی نمی دانیم به چه قیمتی طرف دیگر را راضی به برداشتنشان کرده ایم، ما کاری به کارِ این حرف ها نداریم. یکی از توانایی های عجیبِ ما ایرانی جماعت همانا هوا کردنِ یک شبه ی فیل آن هم از نوع اسطوره نشانش است.
نمونه اش همین هوراکشیِ چشم بسته برای آقای ظریف و توافقی که نه از متنش باخبریم نه اصلن می دانیم به چه چیزی متعهدمان می کند. پس علیالحساب سوت بلبلی و کفِ مرتب می زنیم برای وزیری که نمی دانیم شاخ دیو را شکسته یا از او شاخ خورده است. همین که بنا به وظیفه و پست وزارتی که حقوقش را می گیرد چند، یا گیرم چندین جلسه با وزرای فرنگی همسنگِ خود گذاشته برای رسیدم به این توافق باعث می شود "اسطوره" صدایش بزنیم و برایمان هم اهمیتی ندارد که تضمین های پانزده و بیست و پنج ساله ای که داده چیست.
پس لایک می کنیم این عکس هنوز آپلود نشده را با شعارِ زنده باد بادی که بوی نان با خود بیاورد. عده ای هم عکس جناب ظریف را در دو لته کنار دکتر مصدق گذاشته اند بدون توجه به این که هیچ ربطی بین این دو نفر نیست.
مصدق حق ملی شدن صنعت نفت ما را از دهان گرگِ پیرِ امپراتوری انگلیس بیرون کشید و این فرق دارد با توافق سر چیزی که از نوع صلح آمیزش به کسی مربوط نیست آن هم در سمتی از زمین که از هند و پاکستان گرفته تا اسراییلش به نوع مخرب آن مسلحند و باید به طور کلی از جهان برچیده شود...
ولی گرسنگی این حرفها سرش نمیشود. پس به رسم شبِ پیروزیِ تیم ملی فوتبالمان بر تیمِ بورکینافاسو، جشن می گیریم توافقی را که ممکن است باختِِ شش هیچ بوده و ترکمنچای دیگری در بین برگ هایش خفته باشد. اول بخوانیم بعد امضا کنیم. اول ببینیم بعد لایک کنیم. //
"زنده باد باد"
تیتر اخبارِ ماهواره شده: «زندهباد باد» و «هر چه باداباد».
یادمون رفته اون هواپیما که یه روز تو «خلیج فارس» افتاد.
گرگها شاخه گُل فرستادن، بره هم با یه عشوه عاشق شد
دیگه فرقی نداره دستای کی قاتلِ دولتِ «مصدق» شد.
من فقط گوش میکنم به خودم، به خودی که دچارِ تردیده
به میانسالگی رسیده ولی معنیِ سازشو نفهمیده
صورتِ مُجریا شبیه همه، با یه لبخندِ فِیکِ مصنوعی
حرفاشون بوی ناخوشی میده، عین بوهای توی دستشویی
مثلِ مار بوآی ذلهای که دُمشو جای طعمه بلعیده
شکلِ تنهاییِ سی و سه پُلم روی زایندهرود خشکیده
تنمو از رو این کاناپه ببر، از خبرهای لعنتی خستم.
کمکم کن تلوتلو نخورم! کنترل رو بگیر از دستم!
از همون دورها نگاهم کن، یه درختو ببین که خشکیده
بسکه دائم به جای میوه فقط تبرای گرسنه زاییده
شب به نیمه رسید و کل جهان رقص شیرا رو توی سیرک دیدن
اون سگایی که پارس میکردن مثلِ یه قهرمان فراریدن
دعوتم کن به سمتِ بیسمتی، از تماشای مُردنم خستهم.
دنیا رو آف کن با یه بوسه! کنترل رو بگیر از دستم... //